یادداشت اختصاصی «اریک والبرگ» برای «برهان»/ تقابلهای روسیه و آمریکا در منطقه(1)؛
از «مدودفِ مدافع» تا «پوتینِ مهاجم»
«پوتین» به غیر از رئیسجمهور ایران، تنها سیاستمدار جهان است که میخواهد به امپراتوری غرب ثابت کند با آن، صریح و بیپرده است. برای مثال او در یک کمپین انتخاباتی گفته بود آمریکا به متحد نیاز ندارد، او نوکر میخواهد.
گروه بینالملل برهان/ اریک والبرگ؛ اریک والبرگ، کارشناس کاناداییالاصل مسائل خاورمیانه، آسیای مرکزی و روسیه و فارغالتحصیل رشتهی
اقتصاد از دانشگاههای تورنتو و کمبریج است. وی از دههی 1980 تا کنون در حوزهی روابط شرق-غرب قلم می زند. والبرگ مدتها در شوروی و روسیه و ازبکستان زندگی کرده و در کارنامهی کاری خود عنوان مشاور سازمان ملل، نویسنده، مترجم و خبرنگار را نیز یدک میکشد. وی مفسر روزنامهی «الاهرام»، شبکه تلویزیونی «الجزیره»، «دیستینیت وویس»، «گلوبال ریسرچ»، «ترکیش ویکلی» و ... است.
بنا به درخواست «برهان» مقرر شد «اریک والبرگ»، در حوزهی تخصصی خود سلسله مقالاتی بنویسد که طی چند شماره از نظرتان خواهد گذشت. اولین بخش از مقالهی سه قسمتی وی تحت عنوان «تقابلهای روسیه و امریکا» پیش روی شماست.
«ولادیمیر پوتین»، نقش مؤثری در برون رفت روسیه از بحران اقتصادی دههی 90م. داشته است. مبارزه با الیگارشها، بازگرداندن کنترل دولت بر منابع ثروت و بازیابی موقعیت روسیه در اوراسیا به عنوان یک بازیگر مستقل (صرفنظر از حیاط خلوت آمریکا) این علایمی است که نشان میدهد میتواند جایگاهی در کتب تاریخی بیابد. او و دیمیتری مدودف به عنوان مشهورترین رهبران قرن گذشتهی تاریخ روسیه شناخته میشوند. بر طبق نظرسنجی اخیر مرکز (VTsIOM) جوزف استالین، ولادیمیر لنین، لئونید برژنف، میخاییل گورباچف و بوریس یلتسین بعد از پوتین و مدودف قرار دارند.
او به راحتی بیش از 50 درصد از آرای روسها در انتخابات 4 مارس را برخلاف تمام اعتراضهایی که در 3 ماه گذشته با نام روسیهی بدون پوتین مطرح شده بود، به دست آورد؛ اما او چرا به قدرت بازگشت؟ پوتین و مدودف دو نوع تفکر متضاد را در ساختار فکری روسیه نمایندگی میکنند: «اوراسیاگراها» در برابر «آتلانتیکگراها». اوراسیاگراها بر آن بودند تا روسیه در مرکز یک ائتلاف ضدغربی مستقل تعریف شود و آتلانتیکگراها در پی پیوستن به غرب و پذیرفتن هژمونی غربی بودند که مشخصهی آن نظم امپریالیستی پست مدرنی بود که بعد از فروپاشی شوروی اتفاق افتاد.
بازگشت پوتین تنها یک هوس متکبرانه نبود. بازگشت وی در واقع تلاشی بود برای افزایش وزن روسیه در منطقهی اوراسیا در برابر هجوم فزایندهی آمریکا و ناتو در این منطقه و از سوی دیگر ایجاد تحرک در سیاست داخلی برای اثبات این نکته که پوتین تا زمانی که در قدرت حضور دارد اجازه نخواهد داد روسیه به دست برخی نخبگان فرسودهی بازمانده از دورهی شوروی، اداره شود. این تغییرات هوشمندانه در سیاست خارجی روسیه با استقبال خوبی مواجه شده است. پوتین به غیر از رئیسجمهور ایران، تنها سیاستمدار جهان است که میخواهد به امپراتوری غرب ثابت کند با آن، صریح و بیپرده است.
برای مثال او در یک کمپین انتخاباتی گفته بود آمریکا به متحد نیاز ندارد، او نوکر میخواهد. سیاست خارجی روسیه در حال حاضر کاملاً بر ضد ناتو است؛ هم در زمینهی گسترش سپر دفاع موشکی ناتو و هم در زمینهی کشتارها در سوریه. شایعاتی مبنی اینکه روسها، ایران را برای سوریه با غرب معامله کردهاند، بیاساس است. تظاهرات گستردهی طرفداران پوتین که با همان میزان و وسعت مخالفین پوتین برگزار شد ادعاهای رسانههای غربی را که پوتین در روسیه محبوبیتی ندارد، رد کرد. طرفداران پوتین حتی تظاهرات خود را تظاهرات «ضدانقلاب نارنجی» نامگذاری کردند تا به انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2003م. و به قدرت رسیدن نیروهای غربگرا در این کشور اشاره کرده باشند.
5 سال گذشته که تحت حاکمیت مدودف در روسیه سپری شد، فرصتی بود تا نیروهای لیبرال غربگرا در روسیه این فرصت را پیدا کنند تا دریابند آیا رابطهی بدون رقابت با آمریکا با رویکرد آتلانتیکگرایی میتواند جایگزینی برای روابط جنگ سرد میان روسیه و آمریکا باشد و اینکه آیا نئولیبرالیسم غربی میتواند پاسخگوی نیازهای اقتصادی روسیه باشد. اما شکست حاصل آن بود چرا که نه آمریکا دگمهی بازیابی روابط با روسیه را فعال کرد و نه روسیه توانست قدمی مثبت در سیاست خارجی خود بردارد. اسراییل که به ساخت شهرکسازی خود ادامه داد، روابط با چین که به چالش کشیده شد و دامنهی ناتو هم به آفریقا و خاورمیانه و به ویژه لیبی گسترش یافت.
ابتکار پوتین در ایجاد اتحادیهی اوراسیایی میتواند زمینهای را در جهت گسترش یک حاکمیت سیاسی مسئولانه در سراسر قاره ایجاد کند. این اتحادیهی اروپایی (اتحادیهی اوراسیا) جدید قصد ندارد به سمت ضعف و واگرایی پیش رود (مانند اتحادیهی اروپایی دیگر) بلکه تلاش خود را متمرکز خواهد کرد تا به سمت همگرایی و امنیت متقابل بدون نیاز به ناتو و ایالات متحده حرکت کند. باید گفت روزهای خوش اتحادیهی اروپا دیگر به پایان رسیده است.
مدودف مجموعهای از عقبنشینیها را در کارنامهی خود میبیند. اجازه به نیروهای آمریکایی برای ترانزیت نیرو و تجهیزات به افغانستان، در اختیار آمریکا قرار دادن پایگاههای نظامی سابق روسیه در خارج نزدیک، پذیرش سپر دفاع موشکی در مرزهای خود، خودداری مدودف از وتوی قطعنامهی 1973 شورای امنیت و اجازه به غرب برای استعمار مجدد لیبی، از جملهی این موارد است. در ازای این بخششها اما مدودف هیچ دستاوردی برای روسیه به همراه نیاورد. تمام گفتههای وی مبنی بر اصلاحات داخلی و چهرهی جدید اروپایی روسیه نیز به جز بحث خصوصی سازی که آن هم به ندرت در اختیار بخش تولید قرار گرفت و بیشتر نخبگان از آن منتفع شدند، نشان داد که حرفهای بیهودهای بوده است. در پس چهرهی کودکانهی او، یک پسر مدرسهای ساده لوح نهفته است.
بزنگاه دورهی ریاست جمهوری او، حملهی گرجستان به اوستیای جنوبی بود که آن هم با مشت آهنین پوتین اوضاع کنترل شد. غربگراها در روسیه هنوز هم بر روی مؤسسههای غیردولتی آمریکا برای گسترش دموکراسی حساب باز میکنند. سازمانهای مردم نهادی چون بنیاد اعانهی ملی برای دموکراسی (NED) که یک بازیگر کلیدی در انقلاب نارنجی اوکراین بود امروز هم در میان مخالفین پوتین طراحی توطئه میکند اما پوتین به روشنی ابراز داشت که روسها میتوانند تلاشهای گذشتهی آمریکا را بر ضد خود مشاهده کنند. علاوه بر این زمانی که به نتایج انتخابات مینگریم، کمونیستها و ملیگرایان را مشاهده میکنیم که پیروز انتخابات بوده و لیبرالهای طرفدار غرب با فاصلهی زیادی در جایگاه چهارم ایستادند.
نتایجی که مؤسسهی (NED) و دستاندرکاران آن به سختی آن را پذیرفتند. دلیل دوم برای بازگشت پوتین کاملاً به مسائل داخلی مربوط میشود و آن هم ناکامی وی در دو دور ریاست جمهوری برای برقراری حاکمیت دموکراسی به منظور مبارزه با فساد در فضای پس از فروپاشی است که در واقع به جای آن شاهد بازتولید شکل نوینی از استبداد هستیم که همزمان با جنگ کرهی شمالی در دورهی شوروی شکل گرفت و حاکمیت پوتین در بین سالهای 2000 تا 2008م. فسادی را که از دورهی شوروی بر جای مانده بود و در سالهای ابتدایی دورهی پسا شوروی وجود داشت، تعمیق کرد.
او به جای دادن آزادی اقتصادی و سیاسی برای ایجاد یک حاکمیت مؤثر، صرفاً بر روی حقوق مدنی و سیاسی تأکید کرد آن هم بدون اینکه ضمانت اجرایی داشته باشد که این کار باعث شد تا دولت مجبور به تبانی با الیگارشها شود و فردی بد سابقه مانند «الکسی ناوالنی» این موضوع را سوژهای قرار دهد برای تحریک مخالفین با گفتن این عبارت که «حزب روسیهی واحد، حزب کلاهبرداران و دزدان است.» این طرحی بود که برای جلب آرا انجام شد. هیچ نامزدی در این انتخابات کمپینی برگزار نکرد که حتی از نظر بینالمللی هم نسبتی با آمریکا برقرار کند. ترس از دخالت غرب از جانب روسیه به شدت ساده لوحانه است.
در واقع روسیه از وحشت جنگ جهانی اول که توسط بریتانیا در آن گرفتار شد و تهاجمهای ویرانگر سالهای 1919 و 1941م. و نیز نیم قرن جنگ سرد، رنج میبرد. در واقع هدف غرب از محدود کردن روسیه به جز برخی رؤسای شرکتهای خرد، شرکتهای چندملیتی و پنتاگون گروه دیگری را منتفع نمیکند. تأکید پوتین بر حاکمیت دموکراسی و انتخابات شفاف با بسیاری از دموکراسیهای نیم بند برخی از کشورهای غربی قابل مقایسه نیست.
ابتکار وی در ایجاد اتحادیهی اوراسیایی میتواند زمینهای را در جهت گسترش یک حاکمیت سیاسی مسئولانه در سراسر قاره ایجاد کند. این اتحادیه همان چیزی است که مؤسسهی (NED) انتظار آن را نداشت و از سوی دیگر به جز مردم منطقهی تحت محاصرهی اویغورستان در چین از سوی همهی مردم این منطقه مورد استقبال واقع شد.
این اتحادیهی اروپایی (اتحادیهی اوراسیا) جدید قصد ندارد به سمت ضعف و واگرایی پیش رود (مانند اتحادیهی اروپایی دیگر) بلکه تلاش خود را متمرکز خواهد کرد تا به سمت همگرایی و امنیت متقابل بدون نیاز به ناتو و ایالات متحده حرکت کند. این اتحادیه به طور حتم سرزمین انقلابهای رنگی یعنی اوکراین را در بر خواهد گرفت. اوکراینی که هنوز شهروندان آن آرزوی مرزهای باز با روسیه و ادغام اقتصادی با این کشور را در سر دارند. باید گفت روزهای خوش اتحادیهی اروپا دیگر به پایان رسیده است.(*)
ادامه دارد...
*اریک والبرگ؛ تحلیلگر برجستهی روزنامهی الاهرام مصر/ انتهای متن/